موضوع انشا: شادی های زیر پوستی.
دفترم را ورق می زنم. آخرین نوشته به یکشنبه 14 آذر بر می گردد. زیر برگه اسمم را نوشته ام و بعد از آن صفحه ها همه سفیدند.
شاید بعد از مرگم کسی دفترم را پیدا کند. لحظه به لحظه زندگی این روزهایم را بخواند و بعد از صفحه ی 14 آذر ببیند که همه صفحه ها سفید است و با ناامیدی دفترم را ورق بزند شاید چیزی نوشته باشم ولی میان صفحه های سفید هیچ چیز پیدا نکند.
من میان صفحه های سفید دفترم خط نگاه خودم را پیدا می کنم. نگاهم ساعت ها نگاه کرده است و هیچ چیز ننوشته است. کلمه هایم در خط نگاهم خوانده نمی شوند فقط دیده می شوند. وجود دارند ولی بلااستفاده اند.
این روز ها شادی هایم در زیر چیزهایی که نمی دانم چیست مدفون شده اند. همان چیزهایی که باعث می شوند صفحه ها سفید بمانند و خط نگاهم میان دفترم کانال کشی کند. این روز ها شادی هایم مدفون شده اند. این روز ها شور و نشاطم فقط به خودم تعلق دارند. با سر و صدا و جیغ و هوار کردن و بالا پریدن منفجر نمی شوم. این روز ها شادی هایم زیر چیزهایی که نمی دانم چیست مدفون شده اند. ولی هنوز وجود دارند. من وجودشان را احساس می کنم.
به همه می گویم. این روزها خنده هایم نوای دیگری پیدا کرده است ولی هیچ کس نمی فهمد. مهم این است که خندیدنم جور دیگری شده است. تغییرش بد نیست من دوستش دارم. گاهی اوقات در میان شادی های مدفون شده ام صدای خنده ی تغییر یافته ی خودم را می یابم که با شادمانی اعلام می کند که در تغییر و تحول و تازه شدن همچنان باز است. می توانی تغییر کنی و یک نوع خندیدن جدید و بی صدا برای خودت بیابی.
خط نگاهم عمیق است.شاید اگر کسی بعد از مرگم دفترم را بخواند و خط نگاهم را پیدا کند. میان عمق کانال کشی های نگاهم، شادی های زیر پوستی و خنده های بی صدای تغییر یافته ام را ببیند..
خط نگاه من را میان این نوشته ها پیدا کن. ببین می توانی شادی های زیر پوستی دخترکی را ببینی که بعد از مدت ها یک انشا واقعی نوشته است؟